به رسم و عادت همیشگی؛ سلام!
ایدهی داستان هاله خونین از اونجایی شروع شد که بنده یه بچهی پاک و معصوم هفت ساله بودم، دقیقاً اندازهی نخود! (خوب میشد لااقل از هفت سالگی یه معصومیت برامون میموند که اونم تو هوا فوتش کردن رفت)
خلاصه از وقتی کوچیک تر بودم این داستان تو ذهنم شکل گرفت و هر روزم با شخصیت هاش گذشت (درسته، من هیچ وقت دوست خیالی نداشتم، کاراکترای ذهنی خودم باهام بودن)
الان تقریباً هشت سال و اندی بعد اون دورانه و من تنها چیزی که یادم میاد اینه که دلم میخواست هالهی خونین انیمیشن سریالی بشه و من کارگردانش،
ولی الان میخواد یه کتاب بشه و من نویسندهش.
توی این وبلاگ شخصیت های کتابم و پلات ها و توضیحات رو میذارم ولی قرار نیست اینطوری بشه که پارت به پارت منتشرش کنم چون یه گنجینه جمع و جور میخواستم که بتونم نقشه هام رو برای کتابم توش نگه دارم و چه جایی بهتر از اینجا؟!
امیدوارم از خوندن وصله پینه های داستان شیاطین و فرشته های زندگیم لذت ببرین!
با عشق،
~ خط کش قانون ندار